responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 100
مسجد مقدس جمكران برود. شبى از شبهاى سرد كه هوا برفى و بارانى بود، من فكر كردم كه ايشان به مسجد جمكران نخواهد رفت. بعد رفتم منزل ايشان ديدم كه تشريف ندارند. به مدرسه رفتم، در آنجا هم نبودند. سؤال كردم: آقا كجاست؟ گفتند: با دوستان به جمكران رفته‌اند. خيلى نگران شدم كه با اين شرايط سخت و خطرناك چگونه به جمكران رفته است؟ با همان اضطراب به منزل برگشتم و بعد خوابم برد. در خواب حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه به خوابم آمد و به من فرمودند: اى سيد مرتضى! چرا وحشت داريد؟ جريان را عرض كردم كه براى آشيخ محمد تقى نگرانم آقا فرمودند: ناراحت نباش، خودم براى ايشان وسائل گرم كننده بردم و نگذاشتم كه به ايشان سخت بگذرد. از خواب بلند شدم و تعجب كردم. صبح زود پيش رفقاى شيخ محمد تقى رفتم گفتم: برگشتيد؟ گفتند: آرى. گفتم: با اين هواى سرد چكار كرديد؟ گفتند: جوانى سيد و نورانى به ما گفت: آيا مى‌خواهيد برايتان وسائل گرم كننده بياورم؟ ما هم قبول كرديم و او براى ما كرسى و آتش و لوازم ديگر آورد. به ايشان گفتيم: آقا سيد وقتى خواستيم برويم به چه كسى تحويل بدهيم؟ گفت: هر كس آورده خودش هم تحويل مى‌گيرد. به آنان گفتم: آن آقا حضرت صاحب الامر (ع) بوده است. گفتند: چطور؟ گفتم: من ديشب آقا و اين جريان را در خواب ديدم.
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 100
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست