responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 247
مرتكب غيبت نشوند و بدى كسى را نقل نكنند روزى شاه عباسِ اول براى گردش از شهر خارج شده بود و به همراهش سيد جليل القدر ميرداماد و شيخ بهائى حضور داشتند ميرداماد مردى جسيم و سنگين وزن بود و برعكس شيخ بهائى لاغر و سبك وزن بود. به همين جهت اسب ميرداماد هميشه در عقب موكب حركت مى‌كرد و مركب شيخ بهائى پيشاپيش ساير اسبها در حركت بود. شاه عباس خواست ايندو بزرگوار را آزمايش كند و صفاى خاطرشان را بيازمايد در بين راه خود را به ميرداماد نزديك نمود و گفت ببين اسب شيخ چطور به رقص و وجد آمده شى مثل شما باوقار حركت نمى‌كند. ميرداماد گفت اسب شيخ نمى‌تواند آرام باشد از خوشحالى كه دارد آيا مى‌دانيد چه كسى سوار بر آن است شاه عباس اين قصه را در خاطر گرفت و بعد از گذشتن ساعتى خود را به شيخ بهائى نزديك كرد و گفت اى شيخ ببين چگونه سنگينى ميرداماد اسبش را به تعب و ناراحتى انداخته دانشمند واقعى بايد مثل شما مرتاض و سبك وزن باشد شيخ در جواب فرمود اينكه مشاهده مى‌كنيد اسب عاجز از حمل سيد ميرداماد شده است نه بخاطر سنگينى وزن اوست بلكه تاب برداشتن مقام علمى ايشان را ندارد او كوه علم و وقار است و كوهها نيز از حمل چنين مقامى عاجزند چون شاه عباس اين صدوق و صفا را در ميان دو عالم ديد
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 247
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست