نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 271
دهيد به دين شما مشرف شوم امّا به يك شرط. به او گفتم: برويد به خدمت فلان آقاى بزرگوار و برنامه دينىتان را درست كنيد. گفت: نه اگر بناست مسلمان شوم بايد به دست شما مسلمان شوم. گفتم: من به قم مىروم. گفت: اشكال ندارد من هم به قم مىآيم. گفتم: شرطت چيست گفت: اينكه اجازه دهيد تا يكهفتهء ديگر يهودى باشم. گفتم: چطور؟ گفت: بگذار هفتهء بعد مىگويم. هفتهء بعد مسلمان شد و دستورات اسلام را براى وى بيان كردم بعد از او سؤال كردم چرا هفته قبل مسلمان نشدى؟ گفت: زيرا تمام مغازه من شراب بود و ديدم حال كه بناست مسلمان شوم، بايد تمام تشكيلات مغازه را عوض كنم. يعنى دوست داشتم واقعاً مسلمان شوم و يك هفته را مهلت خواستم كه به كارها برسم. خلاصه اسلام را اختيار كرد و جشن گرفتيم. بعد گفت: حاج آقا يك خواهش هم دارم و آن اين است كه مىخواهم هرچه دارم به شما واگذار كنم. گفتم: چرا؟ گفت براى اينكه اگر از دنيا رفتم به دست ورثهام كه كافرند، نرسد. از او قبول كردم و بعد از مدتى چند از دنيا رفت آن هم در شب شهادت اميرالمؤمنين (ع) در ماه مبارك رمضان و من نيز اموالش را در راه كارهاى خير گذاشتم.
مغازهء او را به لطف حضرت پروردگار تبديل به صندوق قرض الحسنه كردم و بحمد الله مشغول فعاليت است. اين است معناى عاقبت بخيرى. خدايا به ما حسن عاقبت مرحمت فرما.
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 271