responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 119
بفرستيد. روايت دارد كه خداوند متعال، اينگونه دعا را مستجاب مى‌كند. اينها چيزهايى است كه تجربه شده است. خدا مرحوم آيت الله العظمى محمّد باقر وحيد بهبهانى را رحمت كند كه حقاً ايشان وحيد بود. ايشان در بهبهان زندگى مى‌كرد و هر روز براى نماز به مسجد مى‌رفت. روزى رئيس شهربانى بهبهان مردم را وادار كرد كه همه بايد براى نماز مغرب و عشاء به مسجد بيايند. آن شب جمعيت زيادى روانه مسجد شد و خودش هم به مسجد رفت. بعد از اينكه آقا يك نماز را خواند، بلند شد و كنار آقا نشست و گفت: آقا جان، پشت سرت را نگاه كن. ببين چقدر جمعيت برايت آماده كردم. آقا تا نگاه كرد، رنگ از صورتش پريد و ديگر نماز عشاء را نخواند. سجّاده اش را جمع كرد و به بيرون شهر، كنار درختى رفت و نماز عشاء را پاى آن درخت خواند و از همان جا بار سفر به نجف را مهيا كرد. از او پرسيدند: آقا چرا؟ فرمود: وقتى چشمم به اين جمعيت افتاد، ديگر آن خلوص و اخلاص را در خود نديدم. ديدم اگر بخواهم نماز دوّمم را بخوانم براى خدا نيست. بعد از مدّتى كه وارد نجف شد، يك شب حضرت سيد الشهداء(ع) را در خواب مى‌بيند. حضرت(ع) به او مى‌فرمايد: آقا باقر، اينجا آمدى؟ گفت: بله. حضرت(ع) فرمود: بيا ناخن‌هاى دست مرا بگير. گفت: چشم آقاجان و بلند شد و ناخن‌هاى دست ابا عبدالله(ع) را گرفت. ايشان مى‌گفت: تمام كه شد، يك دفعه ديدم حضرت(ع) پايشان را جلو آورد و فرمود: آقا باقر، ناخن‌هاى پايم را هم بگير. تا آقا گفت ناخن پايم را بگير، عرض كردم يابن رسول الله، من ناخن پاى شما را بگيرم؟ فرمود: بله. گفتم: پس چرا علما مى‌گويند كه در يك جلسه، ناخن دست و پا را يك جا نگيريد؟ يك مرتبه حضرت(ع) سرشان را بلند كرد و فرمود: ـ
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست