نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 1 صفحه : 460
بذل شد چون جریان را به او گفتند، ساکت شد. امین فردای آن روز او را فرا خواند، وقتی که جعفر به دربار رفت، بذل آن جا نشسته بود. جعفر چیزی نگفت; ولی هنگامی که جعفر خواست برود، امین گفت: قایق پسرعمویم را پر از درهم کنید. این قایق، با بیست هزار درهم پر شد.
بذل تا زمانی که امین کشته شد، در خانه او سکونت داشت. پس از مرگ محمد امین، فرماندهان بزرگ، نویسندگان و هاشمیان برای ازدواج با او تمایل نشان دادند، ولی او خودداری کرد و تا زمان مرگش تنها زیست.[1]
داود مهلّبی
داود بن یزید بن حاتم مهلّبی طائی، از پسران مهلب بن ابی صفره و از امرای خردمند و شجاع بود که همراه پدرش در افریقیه به سر می برد. پدرش او را به جانشینی خود برگزیده بود لذا پس از مرگ پدر ـ که در سال 170 ق رخ داد ـ به حکومت رسید. به خوبی حکومت را اداره کرد و تا برگزیده شدن روح بن حاتم مهلبی ـ عموی هارون ـ از سوی هارون در سال 172 ق هم چنان حکومت کرد.
هارون او را در سال 174 ق بر مصر گماشت. وی در حالی به مصر رفت که اوضاع آن جا آشفته بود; امّا در روزگار او، آن دیار آرام شد. وی یک سال در مصر ماند تا این که هارون او را عزل کرد. هارون او را در سال 184 ق به ولایت سند گمارد و در نتیجه، امور آن ناحیه نیز به سامان آمد. وی در همان جا درگذشت.[2]
الدارانی
ابوسلیمان، عبدالرحمان بن احمد بن عطیّه عنسی دارانی از علمای اهل عمل و از بزرگان زهاد که صوفی گری و وعظ را پیشه خود ساخته محسوب می شد. او که اصلش از واسط است، به شام رفت و در دهکده «داریّا» در نزدیکی دمشق اقامت گزید. از این رو به آن جا منسوب شد.حدیث را در کوفه از سفیان ثوری شنید و محدثان بسیاری نیز از او روایت کردند. وی در باب زهد، سخنان حکیمانه و پندآمیزی دارد. ازجمله: هر چیزی زنگاری دارد و زنگار دل، پری شکم است. اصل و اساس هر چیز در دنیا و آخرت ترس از خداوند ـ عزّوجل ـ است. کلید دنیا، سیری و کلید آخرت، گرسنگی است. هر کسی برای خود ارزشی قائل باشد، شیرینی خدمت را نخواهد چشید. اگر دنیا در خانه دل بنشیند. آخرت از آن رخت برمی بندد. همان گونه که دزد، وارد خرابه ای نمی شود که دیواره های آن را نقب زند در حالی که از هر جایی که بخواهد می تواند وارد شود، بلکه به خانه آباد وارد می شود، ابلیس نیز جز به قلب آباد برای فرود آمدن قدم نمی نهد و بدین گونه آن را از جایگاه خود به زیر می کشد و عزیزترین چیزش را از آن می رباید. بهترین بخشندگی، آن است که با نیاز هماهنگ باشد. غنا در قناعت، آسایش در کمی و آبرو و بزرگی در گرو تقواست.[3]
سرّی بن حکم
سرّی بن حکم بن یوسف زطی، خراسانی الاصل، از امیرانی بود که در سال 182 ق به همراهی سپاه لیث بن فضل ابیوردی، کارگزار هارون در مصر، وارد مصر شد. هنگامی که جنگ قدرت میان امین و مأمون درگرفت، سرّی سربازان خراسانی را در مصر رهبری کرد و به طرف داری از مأمون، درخواست خلع امین را نمود. پس از آن بر غرب دلتا و شمال مصر، چیره شد. از سویی عبدالعزیز جروی، رهبر قیسیان که به امین گرایش داشت، بر شرق دلتا دست یافت و «تنّیس» را مرکز حکومت خود قرار داد و به اسکندریه حمله برد و با مردم آن جا مصالحه کرد; اما چندی بعد، مردم بر او شوریدند. وی آن جا را محاصره کرد، ولی در طول محاصره جان خود را از دست داد و پسرش علی، جانشین او شد. سرّی نیز سه ماه پس از مرگ جروی درگذشت و پسرش ابونصر محمد به جایش نشست. وی نیز پس از سال 206 ق درگذشت و پس از او برادرش، عبیدالله بن سرّی بر سر کار آمد.
هنگامی که ـ مأمون پس از کشته شدن برادرش، امین ـ به خلافت رسید، ابنجروی و ابنسرّی هر کدام در همان منطقه از مصر ـ که بر آن چیره شده بودند ـ اعلام استقلال کردند. بعدها میان ایشان جنگ های خونینی درگرفت که در نتیجه، عبدالله بن سرّی بر ابنجروی چیره شد و بر مناطق تحت فرمان او دست یافت. مأمون، در سال 211 ق عبدالله بن طاهر بن حسین را به ولایت مصر منصوب کرد تا شورش عبیدالله بن سرّی را فرو نشاند. هنگامی که عبدالله بن طاهر بر او غلبه یافت، ابنسرّی از او امان خواست. بدین منظور نامه ای از مأمون به عنوان امان نامه برای او رسید. وی از مصر بیرون رفت و به عراق آمد و در سال 251 ق در سامرا درگذشت.[4]
عبدالعزیز جروی
ابوعلی، عبدالعزیز بن وزیر بن ضابئ جروی، از بنی جری بن عوف جذامی، رهبر قیسیان مصر و یکی از فرماندهان شجاع آن جا بود. وی در سال 198 ق و در روزگار زمام داری والی مصر، مطلب بن عبدالله خزاعی، ریاست شرطه مصر را به عهده داشت. از درگیری قدرت میان امین و مأمون استفاده کرد و در شهر «تنّیس» در شرق دلتا سر به شورش برداشت. امین خواست که نظر او را به خود جلب کند; از این رو، او را والی مصر کرد. هنگامی که مأمون از این خبر مطلع شد، از طرف خود سرّی بن حکم را بر ولایت مصر گماشت. جروی بر شرق دلتا دست یافت و اسکندریه را به کمک پنجاه هزار نفر، تصرف کرد و