responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 118
فَلا تَنْسِنى. ابراهيم فرزندش اسحق را فراموش مى‌كند و مى‌گويد: خدايا من ابراهيم خليل الرحمن هستم مرا فراموش نكن. حضرت ابراهيم كه بعد از پيغمبر اسلام (ص) اشرف أنبياء است، اين‌گونه است، ما چه حالى داريم؟ {/يَوْمَ يَفِرُّ اَلْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ `وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ [1]/} روزى مى‌آيد كه همه از يكديگر فرار مى‌كنند و كسى كسى را نمى‌شناسد. اين روز خواهد آمد {/وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاََّ وََارِدُهََا كََانَ عَلى‌ََ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا[2]/} يكى از بزرگان نوشته‌اند كه در مشهدِ اردهال اطراف كاشان يكى از مؤمنين فوت ميكند كه وقتى جنازه را مى‌برند تا دفن كنند، زنده مى‌شود. اين قضيه در زمان آية الله العظمى حجت و آية الله العظمى خوانسارى اتفاق افتاده بود و در شهر قم سر و صداى زيادى كرده بود. به هر حال يكى از آقايان از حوزهء علميه براى كشف جريان به آنجا رفت. در آنجا آن شخص را پيدا كرد و جريان را از او سؤال كرد. آن مؤمن جريان را اين‌گونه تعريف كرد: من به بيمارى دل درد مبتلا بودم. در شب شهادت مولا على (ع) دل درد شديدى پيدا كردم به گونه‌اى كه نتوانستم براى عزادارى به

[1] - عبس/ 34 و 35P

[2] - مريم/ 71P

نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 118
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست