responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 119
مسجد بروم در خانه تنها ماندم و با حالت گريه و زارى با حضرت على (ع) درد دل كردم و گفتم: آقا جان شب شهادت شماست و من نتوانستم به مسجد بروم و قرآن سر بگيرم و خيلى ناراحت هستم. در اين هنگام در تاريكى شب يك روشنايى ظاهر شد و شخصى را ديدم كه به من مى‌گفت آيا مى‌خواهى تو را به خدمت حضرت اميرالمؤمنين ببرم؟ گفتم: اين آرزوى من است چرا نروم؟ گفت: بلند شو برويم. بعد از مدتى از دور يك روشنايى ظاهر شد. گفتم: كجاست؟ گفت: مسجد سهلهء كوفه است. پيش خود گفتم: من كه در كاشان هستم چگونه به اينجا آمده‌ام؟ ديدم عده‌اى داخل مسجد نشسته‌اند و آقا على (ع) بالاى منبر براى مردم موعظه ميكنند و ذوالفقار حضرت هم روى زانوى مباركشان است. رفتم خدمت آقا و سلام عرض ادب نمودم و گفتم: يا على! محبت فرمائيد برات مرا هم بدهيد. حضرت اشاره كردند به سمت راست خود و فرمودند: برو پيش آن آقا و برات خود را بگير. آن شخص علامه محمد باقر مجلسى رَحمَهُ‌الله بود. سلامش كردم و دستش را بوسيدم و عرض كردم: آقا اميرالمؤمنين فرمودند كه برات مرا بدهى ايشان فرمود: برو از اين آقا بگيرد. ديدم مرحوم آشيخ عبدالكريم حائرى رَحمَهُ‌الله است. به ايشان سلام كردم، ايشان نيز به من نگاهى كرد و فرمود: برو از آقاى حجت كوه كمره‌اى بگير. در عالم خواب نفهميدم كه پيش آقاى حجت رفتم يا نه با خود گفتم: موقع برگشتن مى‌رويم پيش
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست