نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 252
نيكى و زيبائىهاى كلام ما را بدانند و بفهمند از ما متابعت خواهند نمود.
پيغمبرى ادعاى پيغمبرى كرد شخصى بلند شد و گفت اى مردم او دروغ مىگويد پيغمبر منم بعضى از مردم نيز راحتطلب هستند و منتظرند تا پيغمبرى بيايد و به آنها بگويد مثلاً نماز نخوانيد و روزه نگيريد خيلى خوشحال مىشوند و مىگويند چه پيغمبر خوبى است مردم دور او را گرفتند و مدتى مردم را منحرف كرد.
چند سالى گذشت او به خود آمد و گفت: در اين مدت شكمم را سير كردم و هواى نفس مرا به اينجا كشاند و حالا مرگ نزديك است. چه خاكى به سر كنم؟ تصميم گرفت كه توبه كند. بنابراين رفت خدمت پيغمبر واقعى و گفت: يا نبى الله! جريان اين است كه شيطان مرا گول زد. حالا مىخواهم توبه كنم. پيغمبر فرمود: هرچه خدا بفرمايد. پس عرض كرد خدايا! اين بندهء تو مىخواهد توبه كند، تكليفش چيست؟ ندا آمد: يا نبى الله به او بگو اگر مىخواهى توبه تو قبول شود، بايد تمام آن مردمى را كه منحرف كردى، به صراط مستقيم و به سوى خدا برگردانى او رفت و همهء مريدها را جمع كرد و گفت: ايها الناس حقيقت اين است كه من پيغمبر نبودم و شيطان مرا فريب داد. چون دنيا طلب بودم و براى آنكه شكمم را سير كنم و اسم و رسمى داشته باشم، ادعاى پيغمبرى كردم ولى بدانيد كه من دروغ گفتم و پيغمبر حق همان آقاست. مردم بر سر او ريختند و او را كشتند و گفتند: عجبا پيغمبر خودمان هم مرتد شده
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 252