responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 81
دارد. بزرگان اگر به مقام والا رسيده‌اند، اين‌گونه بوده‌اند. دربارهء شيخ انصارى رَحمَهُ‌الله نقل شده كه روزى مردى را ديدند كه خود را روى قبر شيخ انداخته و گريه مى‌كند: پرسيدند كه چرا گريه مى‌كنى؟ و او گفت: من جريانى از شيخ ديدم كه نمى‌توانم، گريه نكنم. گفتند: چه بوده است؟ گفت: عده‌اى مرا اغفال كردند و به من پول دادند كه بروم و شبانه شيخ انصارى را به قتل برسانم. شمشيرى گرفتم و آنگاه كه همه در خواب بودند، خود را به خانه شيخ رساندم و از ديوار بالا رفتم. ديدم ايشان مشغول نماز است. به داخل خانه رفتم و هيچ تأمل نكردم همينكه شمشير را بالا بردم كه شيخ را بزنم، دستم از رمق افتاد و به همان شكل خشك شد و همينطور ماند تا آقا نمازش تمام شد و من از خجالت آب شدم. ديدم شيخ گفت: خدايا من چه گناهى كردم كه فلانى و فلانى و فلانى در صدد كشتن من برآمدند. خدايا! من اينها را بخشيدم، تو هم اينها را ببخش. اين سخنان را كه از شيخ شنيدم، از عمل خود پشيمان شدم پس دست شيخ را بوسيدم و گريه كردم و تقاضا كردم مرا ببخشيد. آقا فرمود: صدايت را بلند نكن كه كسى بفهمد، فردا بيا با تو كار دارم. فرداى آن شب به منزل شيخ رفتم. علما و بزرگان بسيارى مهمان شيخ بودند. خدمت شيخ رسيدم. به من احترام كرد و عزّت گذاشت و به من پولى داد و فرمود: من در حقّت دعا كردم كه خدا به مال و جانت بركت بدهد و بعد از آن با پول شيخ كار كردم و حال از
نام کتاب : BOK29721 نویسنده : 0    جلد : 1  صفحه : 81
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست