نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 101
«وَ عَلَى أَنْ تُخْضَبَ لِحْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ» خودم مىشنيدم كه مىگفت: به آقا بگوييد كه محاسنتان با خون تازه سرتان رنگين مىشود. عبيط يعنى خون تازه. لا اله الّا الله، تا اين را گفت حضرت(ع) يك مرتبه غش كرد و به روى زمين افتاد. ببينيد مصيبت چقدر سنگين بوده است.
«قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع) فَصَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ» اميرالمؤمنين(ع) مىفرمايد: يك مرتبه حالت بيهوشى به من دست داد. همان موقعى كه من جريان را شنيدم حالت غش به من دست داد.
«حَتَّى سَقَطْتُ عَلَى وَجْهِي» آنچنان بى حال شدم كه به صورت به زمين افتادم يعنى اينقدر مصيبت براى اميرالمؤمنين(ع) سخت بود ولى بعد از مدّتى حالم بهتر شد و بلند شدم.
«وَ قُلْتُ: نَعَمْ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ» بلند شدم و گفتم: يا رسول الله(ص)، چَشم و راضى شدم كه حتّى اين بى حرمتى هم به من بشود.
«وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ» من راضى شدم كه حرمت ما مورد هتك قرار بگيرد.
«وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ» سنّتها همه تعطيل شود.
«وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ» و قرآن پاره پاره شود، لا اله الّا الله من حرفى ندارم.
«وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ» من حرفى ندارم كه حتّى كعبه خدا را خراب كنند.
«وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِي مِنْ رَأْسِي بِدَمٍ عَبِيطٍ» و محاسن من به خون سرم رنگين مىشود.
«صَابِراً مُحْتَسِباً اَبَداً» صبر مىكنم و در حساب خدا مىگذارم
«حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ» يا رسول الله، آنقدر صبر مىكنم تا به خدمت شما برسم؛ فلذا هميشه مىفرمود: كى مىشود كه اين شقى امّت بيايد؟ كى مىشود كه بيايد اين برنامه را اجرا كند كه من از اين قفس راحت شوم؟ قربانشان بشوم.
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 101