نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 111
فرداى قيامت جلوى مريدهايم شرمنده نكن. مريدهايى كه يك عمر كنار من بودند، دست مرا مىبوسيدند. مىگفتند: خيلى براى من سنگين و سخت است كه فرداى قيامت، من را بازداشت كنند و بگويند كه شما فعلاً نرو و مريدهايم از جلوى چشم من به بهشت بروند و از من سؤال كنند: آقاجان، چرا اينجا ايستاده ايد؟ بفرماييد شما هم بياييد. من بگويم: نمىتوانم بيايم و آنها به من بگويند: چرا؟ شما كه خودت ما را راهنمايى و ارشاد مىكردى. ايشان اين صحبتها را همينطور مىگفت و گريه مىكرد و اشك مىريخت. مىگفت: خدايا، من فقط از تو مىخواهم كه مرا جلوى مريدهايم شرمنده نكنى. راست مىگفت. خيلى براى انسان گران تمام مىشود كه همه بروند و خداى ناخواسته ما را نگه دارند. بگويند: آقاى فلانى، شما بايستيد. پرونده شما سنگين است.
روز حسرت چه روزى است؟ روزى است كه كار از كار گذشته و ديگر هيچ كارى نمىتوانى انجام دهى. راهى نيست كه در آنجا بگويى استغفرالله. پس عزيزان، تا در اين دنيا هستيم بيانات حضرت(ص) را عمل كنيم.
«وَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ» مسلمان كيست؟ همين دو عامل موجب اذيت و آزار مردم مىشود. يكى دست و ديگرى زبان. يك تكّه گوشت كه زبان است، مىبينى يك شخصيت بزرگ را به فنا مىدهد. چرا شهيد ثانى(رحمه الله) را كشتند؟ قاتلش اصلاً تصميم كشتن او را نداشت و فقط يك جمله باعث شد. از بس كه شهيد مرد ملّايى بود. ايشان براى مذاهب خمسه درس مىداد.
نقل مىكنند دو نفر براى حلّ دعوا و مشكلشان نزد شهيد ثانى(رحمه الله) آمده بودند. طبيعى است بعد از حلّ هر مرافعه اى موضوع به نفع يكى و به ضرر ديگرى واقع مىشود و آن بدبخت خبيثى كه محكوم عليه واقع شده بود، بلند شد و نزد قاضى رفت و عليه شهيد ثانى شكايت كرد كه بله، اين آقا از مذاهب اربعه بيرون است و رافضى است بايد كشته شود. اينقدر اين بدبخت گفت و گفت كه قاضى دستور داد شهيد ثانى را دستگير كنند.
ـ
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 111