نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 134
انسان مىشوند ولى اگر سير باشند متعرّض انسان نمىشوند و من ديدم اين حيوان را سير كرده بودند. لذا وقتى آمد، فرار نكردم و اينكه رنگم تغيير كرد به حسب طبع بشرى بود و در عين حال ترسيدم و گفتم مبادا اين حيوان حالت ديگرى داشته باشد.
به مرحوم ميرداماد گفتند: شما چرا به سجده افتاديد؟ فرمود: سجده شكر بجا آوردم چون مىدانستم كه مرا نمىخورد. يقين داشتم كه فرزند پيغمبر(ص) هستم و در نسب و حسب و سيادت خودم شك نداشتم و خداوند متعال گوشت فرزندان پيغمبر(ص) را بر درندگان حرام كرده است. به خاطر همين سجده شكر به جا آوردم. خدايا شكرت كه من پسر پيغمبر(ص) هستم و اين حيوان متعرض من نشد.
مرحوم ميرفندرسكى هم فرمود: خداوند متعال به من قدرت تسخير داده است. قدرت ايمان داده است. تا اين حيوان آمد، در او تصرّف كردم. يقين داشتم كه اصلاً به طرف من نخواهد آمد.
اينها چه شخصيت هائى بودند؟ ماجراى اين سه بزرگوار در تخت فولاد اصفهان در نقطه اى به نام«تكيه هشت بهشت» نقش بسته است. برادران، عمل ما در تاريخ مىماند. بد باشد يا خوب، بعداً مىآيند و مىنشينند و تعريف مىكنند كه فلانى چطور بود. خوش به حال كسانى كه از آنها به نيكى ياد مىشود
خدايا، پروردگارا، تو را به حقّ پيغمبر و اميرالمؤمنين(ع) تأثير نفسى از اين كلماتشان در دل ما قرار بده.
ـ
نام کتاب : BOK36845 نویسنده : 0 جلد : 1 صفحه : 134