نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 1 صفحه : 417
ساکت بنشیند و زبان به سخن گشود. او ضمن معارضه با عکّی، او را موعظه نمود تا اتمام حجت کرده باشد. چون بهلول بر این امر اصرار ورزید، عکّی وی را فرا خواند و دستور داد او را لخت کرده، تازیانه بزنند، آن گاه او را زندانی کردند. چندی بعد او را از زندان آزاد کرد; اما در اثر چرکین شدن زخم های تازیانه، درگذشت».
ابنعذاری درباره محمد بن مقاتل عکّی می گوید: «از او بدسیرتی و انجام امور قبیح دیده نشد، مگر اقدامی که در مورد مرد عابد و با تقوای زمان خود، یعنی بهلول بن راشد انجام داد و او را خصمانه تازیانه زد و به زندان افکند و همین سبب مرگ او شد».
سربازان به خاطر این کار، علیه او شوریدند. رهبری شورش را مخلّد بن مرّه ازدی بر عهده داشت، اما عکّی شورش را با کشتن مخلّد خاموش کرد.[1]
خزیمی
او ابویعقوب، اسحاق بن حسان، اصالتاً ایرانی و غلام آزاد شده ابنخزیم مُرّی بود. بعدها به محمد بن زیاد کاتب و منشی برمکیان پیوست و برای او مدیحه های نیکویی سرود و پس از مرگ وی نیز برایش مرثیه گفت. او در آخر عمر نابینا شد. این چند بیت از جمله شعرهای اوست:
«وقتی پاره ای از وجود تو می میرد، بر پاره دیگر اشک بریز; زیراکه تمام اعضای انسان، مرتبط و پیوند خورده به یک دیگرند.
طبیب مرا امید می دهد که چشم من شفا می یابد، و آیا غیر از خدا طبیبی برای چشمانم وجود دارد؟».
و از دیگر شعرهای نیکوی اوست:
«میهمانانم را با چهره ای گشوده و خندان، حتی پیش از آن که بر من وارد شوند، پذیرا می گردم; و با آن که منزل و دیار ما خشک و بی توشه است اما این میهمان نزد من اکرام و احترام می یابد.
مهمان داری و اکرام میهمان، به تقدیم طعامِ فراوان نیست; اکرام و احترام میهمان به آن است که با چهره ای گشاده و خندان و برخورد گرم از او پذیرایی نمایی».
عبّاسه، دختر مهدی، پسر ابوجعفر منصور و خواهر هادی و هارون الرشید بود. وی برخوردار از فضل، ادب، حسن و زیبایی بود و برادرش، هارون الرشید، علاقه زیادی به او داشت.
عباسه چندین شوهر کرد; نخست به ازدواج محمد بن سلیمان بن علی عباسی درآمد. پس از درگذشت محمد، ابراهیم بن صالح عباسیاو را به ازدواج خود درآورد. چون ابراهیم نیز درگذشت، او به ازدواج محمد بن علی بن داود عباسی درآمد. و چون این مرد نیز درگذشت، عیسی بن جعفر عباسی خواست تا با او ازدواج کند، امّا ابونواس، این ابیات را برای امین (برادرزاده عباسه) فرستاد:
«همانا به امین الله به آن بزرگ زاده والامقام بگویید،اگر تصمیم گرفتی از شر مخالفی از مخالفانت رهایی یابی.
او را با شمشیر به قتل نرسان کافیست، عباسه را به ازدواج او درآوری.»
چون عیسی شعر ابونواس را شنید، از این ازدواج صرف نظر کرد. به هرحال تا زمان مرگ عباسه، مردان از ازدواج با او پرهیز می کردند.
گویند: عباسه در قراری خصوصی به عقد خصوصی جعفر بن یحیی برمکی درآمد و از او صاحب دو بچه شد. عباسه، از ترس برادرش هارون الرشید، آن دو را به همراه دایه و خادمه ای به مکه فرستاد. می گویند این امر (باردار شدن عباسه از جعفر) یکی از علل کشتنِ جعفر و بدبختی برمکیان بود.[3] (به شرح حال مربوط به هارون الرشید مراجعه کنید.)
مروان بن ابی حفصه
ابوالسمط یا ابوهیذام، مروان بن سلیمان بن یحیی بن ابی حفصه (یزید) شاعری بلند مرتبه بود. گفته شده اباحفصه ابتدا یهودی بوده و توسط مروان بن حَکم اسلام آورد. هم چنین گویند: وی از اسیران اصطخر بود که عثمان بن عفان او را خرید و به مروان بن حکم بخشید.
ابوالسمط (شاعری عالی طبقه بود که) در زمان حکومت مروانیان و امویان بالید. وی روزگاری چند از حکومت عباسیان را نیز درک کرد. آن گاه به بغداد آمد و مهدی، هادی، هارون الرشید و معن بن زائده را مدح کرد. در مدح معن بن زائده، لامیّه ای را سرود که به خاطر آن، بر شعرای زمان خود برتری یافت. از شعرهای این قصیده است که :
«از گفتن «نه» دوری می کرد; گویی برای او گفتن «نه» به هنگام تقاضا حرام می نماید.
روزگار او در نیکی و نیک سرشتی سراسر یکسانند و تمییز میان آنها بر ما دشوار است به طوری که نمی دانیم کدام روز او از دیگری بهتر است.
آیا در روز بخشندگی بی شمارش یا روز سختی و فلاکتش، در هر دو روز، بخشنده و کریم و بلند همت است.»
هارون الرشید، او را شاعر مخصوص دربار برای مراسم رسمی و همراهیش در جنگ برگزید. وی از طریق جوایز و بخشش ها، ثروت زیادی به دست آورد. رسم عباسیان این بود که برای هر بیتی که او در مدح آنها می سرود، هزار درهم می دادند. از جمله در قصیده ای هارون الرشید را چنین مدح می کند:
«به جان تو هرگز آن صبح گاه «محصّب») 2( را فراموش نمی کنم;
[1] . ابن عذاری، ج1، ص 89 ; مالکی، ریاض النفوس، ص 141 ; تاریخ ابن اثیر، ج 6، ص 154 ; تاریخ المغرب الکبیر، ج 3، ص 123.