نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 1 صفحه : 450
* أنس بن عیاض.* جابر بن حیّان.
* رقّاشی.
* سیف تمیمی.
* لیلی، دختر طریف.
* معروف کرخی.
* موسی بن شاکر.* هرثمة بن أعین.
ابان احمر
ابوعبدالله، ابان بن عثمان بن یحیی بن زکریای لؤلؤی منسوب به قبیله بجل معروف به احمر، شیعه و اصالتاً از کوفه بود. او گاهی در کوفه و گاهی در بصره ساکن بود. وی به اخبار و انساب آگاهی داشت. ابوعبیده، معمر بن مثنّی و ابوعبدالله محمد بن سلاّم، از او حدیث فرا گرفته اند. از جمله کتب او می توان به مغازی اشاره کرد.[1]
ابان لاحقی
ابان بن عبدالحمید بن لاحق بن عفیر منسوب به بنی رقاش شاعری از بصره بود. او به جدش «لاحق» و نیز به دلیل این که از موالی بنی رقاش بود، به آنان منتسب گردید. بعدها به بغداد رفت و به برمکیان پیوست. همگی آنان و بخصوص فضل بن یحیای برمکی را مدح گفت. وی کتاب کلیله و دمنه را برای ایشان به شعر درآورد. از این رو یحیی بن خالد برمکی، ده هزار دینار و فضل بن یحیی، پنج هزار دینار به او هدیه کردند. اما جعفر بن یحیی، به او چیزی نبخشید و گفت: آیا برای تو کافی نیست که روایت گر اشعار تو باشم؟
ابان، قصیده ای سروده و در آن مبدأ خلقت و مسائل دنیا و مطالبی از منطق را ذکر نمود و آنرا «ذات الحلل» نام گذارد.
وی از طریق برمکیان به هارون الرشید نزدیک شد و در زمره شعرای دربار او درآمد. یحیی بن خالد برمکی، او را به عنوان مسئول رسیدگی به امور شاعران (دیوان الشعراء) منصوب کرد. از آن پس، قصاید مدیحه ای نزد او آورده می شد تا او میزان پاداش و هدیه ای را که به آن تعلق می گیرد، مشخص کند. این امر باعث دشمنی شاعران، خصوصاً ابونواس با او شد. او خود، شاعری خوش قریحه بود و شیوا می سرود. در زمینه آگاهی به فنون شعر و حفظ آن، از دیگران برتر بود. او در این شعر به خود بالیده، می گوید:
«شاعری زبردست هستم که شعرسرایی برایم سبک تر از پرهای ریز و ناچیز پرنده است.
در نحو، مرا هوش و ذکاوتی است و من در آن، چون گردنبندی هستم که بر حمایل جواهرنشان می درخشم.
چون منی را ، بارِ خلوت شاهان ، و غم گسار اندوه و گرفتاری های سخت آنان است».[2]
ابوالبختری (وهب)
ابوالبختری، وهب بن وهب بن کبیر بن عبدالله بن زمعه، از خاندان عبدالمطلب بن عبدالعزّای قرشی، و از علمای اخبار و انساب و نیز متهم به جعل حدیث بود. در مدینه رشد کرد و در روزگار خلافت هارون الرشید، به بغداد رفت. هارون الرشید او را قاضی اردوگاه مهدی (در شرق بغداد) و سپس والی مدینه کرد. چندی بعد، او را از آن جا عزل نمود و وهب نیز به بغداد بازگشت. او سخاوت مند و نسبت به مداحانش بخشنده بود. او حدیث روایت می کرد و در این خصوص متهم به جعل آن بود. امام احمد بن حنبل، درباره او می گفت: او از دروغگوترین مردمان است ... وی کتاب هایی تصنیف کرد، از جمله: فضایل الانصار، نسب اسماعیل، کتاب الرایات و کتاب طسم وجدیس. ابوالبختری، در بغداد درگذشت.[3]
ابو السرایا
او سری بن منصور شیبانی بود، نخست با جماعتی که دور خود، گردآورده بود راهزنی می کرد. بعدها با سی سوار، به یزید بن مزید شیبانی در ارمنستان پیوست. یزید او را به عنوان یکی از فرماندهان لشکریانش برگزید و پس از آن بود که سری به واسطه دلاوری هایش بلندآوازه شد. هنگامی که جنگ قدرت میان امین و مأمون درگرفت، ابوالسرایا به لشکرگاه هرثمة بن اعین رفت و از فرماندهان برجسته سپاه او شد. هنگامی که امین کشته شد، هرثمة از جیره او و سپاهیانش کاست. این بود که او به همراه دویست سوار از سپاه هرثمة جدا شد و به رقّه رفت.
ابنطباطبای علوی (محمد بن ابراهیم) که علیه بنی عباس خروج کرده بود، به او برخورد; ابوالسرایا با او بیعت کرد و فرماندهی سپاهش را عهده دار شد و بدین ترتیب، آن دو بر کوفه چیره شدند. قدرت ابوالسرایا اندک اندک بر مداین و واسط سایه افکند. او سپاه خود را به بصره و نواحی آن گسیل داشته و آماده استیلای بر بغداد شد. به تدریج کارش بالا گرفت و کارگزاران و امرایی را به سوی یمن، حجاز، واسط و اهواز فرستاد. حسن بن سهل، وزیر مأمون سپاهی را سوی او فرستاد، اما ابوالسرایا، آنان را شکست داد. حسنبن سهل چاره ای جز کمک گرفتن از هرثمة بن اعین ندید. هرثمه، به سوی او آمد و با ابوالسرایا، به جنگ پرداخت و او را