نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 1 صفحه : 466
مأمون نتوانست بیش از آن چه انجام داده بود، به توماس امداد برساند. دلیل این وضعیت، درگیری وی با شورش بابک خرمدین بود.[1]
عبدالله بلنسی
عبدالله بن عبدالرحمان الداخل بن معاویة بن هشام بن عبدالملک بن مروان اموی بود. وی نخست با بی میلی، با برادرش، هشام بیعت کرد. پس از آن با برادر دیگرش سلیمان بن عبدالرحمان برای شورش علیه هشام هم پیمان شد که البته توفیقی نیافتند. آن دو از برادرزاده شان (فرزند هشام) امان خواستند. او به این شرط که ایشان همراه با خانواده و فرزندانشان اندلس را از طریق دریا به سوی مغرب ترک کنند، به آنها امان داد. آنان نیز چنین کرده، اندلس را ترک کردند.
پس از این که در سال 180 ق هشام درگذشت و پسرش حکم اول (ربضی) جانشین او شد، عبدالله و برادرش، سلیمان از راه دریا مخفیانه به اندلس بازگشتند. عبدالله به شمال کشور رفت تا مردم آن جا را تحریک به کارزار با حکم کند. سپس به طرف شهر «آخن» (اکس لاشابیل) رفته و از شارلمانی، پادشاه فرانسه کمک خواست. شارلمانی به او پاسخ مثبت داد و پسرش، لویی را در رأس لشکری به کمک او فرستاد.
عبدالله شهر «جیرونه» را به تصرف درآورد و با همکاری بزرگانی که علیه «حکم» خروج کرده بودند، به منطقه «الثغر الاعلی» نفوذ کرد. حکم پیشدستی کرده و برای مقابله با این خطر، به سوی شمال به راه افتاد. چون فرانسویان از آمدن «حکم» آگاه شدند، به سوی فرانسه عقب نشینی کردند. از این رو، بزرگان و زعمای شورشی، مجبور به اطاعت از «حکم» شدند و «حکم» توانست سلطه اش را بر «سرقسطه»، «وشقه»، «لاردة» و دیگر مناطق بگستراند; آن گاه حکم به دو عموی خود پرداخت و توانست سلیمان را دست گیر کرده و به قتل برساند، ولی عموی دیگرش، عبدالله فرار کرده و علیه او دست به شورش زد. او عزم پیش روی به سوی قرطبه (کردوبا) را داشت، ولی مرگ به او امان نداد و او درگذشت.
او به «بلنسی» شهرت یافت زیرا هنگامی که از حکم امان خواست در شهر بلنسیه (والنسیا) اقامت داشت.[2]
عبدالوهاب بن رستم
عبدالوهاب بن عبدالرحمان بن رستم، دومین امام و پیشوای رستمیان و از اباضیان[3] ساکن «تاهرت» الجزایر و در اصل ایرانی بود. او در زمان حیات پدرش خود را نامزد خلافت می دانست، ولی پدرش خلافت را به دست شوری سپرد. با این وجود، عبدالوهاب حدود یک ماه پس از مرگ پدرش، به سال 171 ق به خلافت رسید. اباضیان و سایران چنان گرد او فراهم آمدند که درباره دیگر بزرگان اباضی، سابقه نداشت. او فقیه، دانشمند و دلیر مردی بود که در جنگ ها خود، شخصاً دخالت و حضور داشت. او هم چنین دلاوری های ماندگاری از خود نشان داد.
در دوران او دولت رستمیان به بالاترین مرحله از توسعه و شکوفایی رسید. پس از او پسرش، «افلح» جانشین او شده و در ایام زمام داریش عدل و داد پیشه کرد و امنیت را در چهارگوشه کشورش، حاکم گرداند. حکومت رستمیان هم چنان پا بر جا بود تا این که در سال 296 ق توسط عبیدیان سرنگون شد.
درباره نام عبدالوهاب بن رستم اختلاف است. ابن عذاری او را عبدالوارث و دیگران او را عبدالوهاب خوانده اند که البته دومی مرجّح است. هم چنین در تاریخ فوت وی اختلاف است. بعضی از مورخان، تاریخ مرگش را سال 208 ق و عده ای دیگر سال 211 ق می دانند.[4]
فضل بن ربیع
ابوالعباس، فضل بن ربیع بن یونس بن محمد بن ابی فروة بن کیسان، غلام عثمان بن عفان، پدرش ربیع بن یونس در عهد منصور، مهدی و هادی، سمت وزارت داشت.
وی توانست با توطئه و نیرنگ، خلیفه را علیه رقیبان و دشمنان خود تحریک کرده و از شرّ آنان رهایی یابد. بر اثر سعایت های او منصور، وزیر خود، ابوایوب موریانی را به قتل رساند و نیز مهدی وزیر خود، ابوعبیدالله معاویة بن یسار را پس از آن که پسر او را با توطئه ربیع، به جرم بی دینی کشت، از مقام وزارت خلع کرد. زمانی که منصور جانشین پدر شد، فضل را به حاجبی خود برگزید در حالی که پدرش سمت وزارت را عهده دار بود. فضل در قصر منصور پرورش یافت و سپس از آن جا به کاخ مهدی و هارون الرشید راه یافت و در شغل حاجبی باقی ماند. وی در سعایت و سخن چینی و توطئه چینی و بدگویی از دیگران، روش پدرش، ربیع را در پیش گرفت. همین سعایت ها بود که باعث سرنگونی برمکیان و نگون بختی ایشان شد. او توانست پس از برمکیان منصب وزارت را اشغال کند. چون امین به خلافت رسید، او را در مقام پرده داری دربار باقی گذارد. فضل تلاش کرد تا امین را وادار به مقاومت در مقابل مأمون کند و سپس با اصرار از امین خواست پسرش، موسی را به جای او به حکومت بگمارد. آن چه فضل را بر این کار وا داشت، این بود که اگر مأمون به قدرت می رسید، او را از مقام حاجبی برکنار می کرد.
زمانی که مأمون قدرت را به دست گرفت، فضل، خود را پنهان کرد. سپس با التماس از وی خواست تا او را ببخشد. مأمون نیز او را عفو کرد و به همین اکتفا کرد که او را به کاری نگمارد، پس از آن، فضل زندگی نکبت باری را گذراند. او به توس عزیمت کرد و همان جا در هفتاد سالگی درگذشت.[5]
[1] . تاریخ طبری و ابن اثیر، رویدادهای سال 204 ـ 208 ; العرب وصلتهم بالروم ; ج 1، ص 320 ; وازیلیف، العرب والروم، ص 28 به بعد.
[2] . الاعلام زرکلی، ج 4، ص 230 ; البیان المغرب، ج 2، ص 109 ; نفح الطیب، ج 1، ص 318 ; حلة السیراء، ص 223.
[3] . فرقه ای از خوارج ; ر . ک : به اعلام المنجد .
[4] . الاعلام زرکلی، ج 4، ص 357 ; البیان المغرب، ج 1، ص 197 ; النجوم الزاهره، ج 1، ص 245 ; ابن خلدون، ج 4، ص 421.
[5] . الاعلام زرکلی، ج 5، ص 353 ; وفیات الاعیان، ج 4، ص 37 ; البدایة والنهایه، ج 10، ص 262 ; تاریخ بغداد، ج 12، ص 343 ; العبر، ج 1، ص 355 ; الکتّاب والوزراء، ص 289 ; أعتاب الکتّاب، ص 99 ; دائرة المعارف الاسلامیه، ماده «فضل بن ربیع».
نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 1 صفحه : 466