نام کتاب : رویدادهای تاریخ اسلام نویسنده : --- جلد : 1 صفحه : 491
افشین با لطایف الحیل توانست بابک و برادرش عبدالله را اسیر کرده، دست بسته نزد معتصم به سامرا بفرستد. معتصم دستور قتل آن دو را صادر کرد. بابک در سامرا کشته و به دار آویخته شد و عبدالله را نیز در بغداد کشته، سپس به دار آویختند.
«خرّمیّه» یا پیروان بابک معتقد به رجعت بودند و قائل بودند که اسم و جسم تغییر و تبدیل می یابند. آنان ادعا می کردند که پیامبران علی رغم این که دارای مکتب و شریعت های گوناگون هستند، ولی معنیِ واحدی دریافت می کنند و وحی هرگز متوقف نمی شود. هم چنین می گفتند هر دینداری که امید به ثواب و ترس از عقاب داشته باشد، راه راست را می پیماید.
«خرّمیه» ابومسلم را گرامی می داشتند و ابوجعفر (منصور) را به سبب این که (در سال 137 ق) ابومسلم را به قتل رساند، لعن و نفرین می کردند، از اعتقادات آنان این بود که ابومسلم، دوباره بازمی گردد و در جهان، عدل و داد می گستراند.
اصل دین آنها اعتقاد به نور و ظلمت و جواز در آمیختن با زنان با رضایت آنان چیزی شبیه متعه، در نزد شیعه است.) 1( آنان معتقد بودند که شراب و هر چیزی که نفس از آن متلذذ و طبع، به آن مشتاق است، مباح است، البته تا جایی که به انسان ضرر نرساند. آنها مدعی بودند که امامت، امری است موروثی در خاندان ابومسلم که از او به دخترش فاطمه و از فاطمه به فرزندانش منتقل شده است. پس از کشته شدن ابومسلم، خرمدینان به رهبری «سناباد» به خون خواهی ابومسلم قیام کردند، ولی دیری نپایید که قیام آنان، در سال 138 ق فرو نشانده شد. آنها در سال 201 ق مجدداً به رهبری بابک، دست به شورش زدند که 22 سال طول کشید تا این که افشین، این حرکت را سرکوب کرد. قبل از آخرین قیام، آنان در سال 150 ق نیز به فرماندهی «استادسیس» سر به شورش برداشتند که وی در همان قیام کشته شد. سرانجام با اسارت و کشته شدن بابک و برادرش، شورش آنان از بنیاد قلع و قمع شد.[1]
زیادة الله بن ابراهیم بن اغلب
ابومحمد، زیادة الله بن اغلب بن سالم بن عقال تمیمی، چهارمین حاکم از اغلبیان مغرب نزدیک افریقیه بود. وی پس از درگذشت برادرش عبدالله، در سال 201 ق به حکومت رسید و مأمون حکومت او را تنفیذ کرد.
در دوران حکومت او فتنه و آشوب کشور را در برگرفت تا جایی که در سال 209 ق از افریقیه به جز «قابس»، «ساحل»، «طرابلس» و قبایل نفزاوه هیچ سرزمینی تحت امر او باقی نماند و حکومت او به شدت تضعیف شد. وی پس از آن که حکومت مرکزی تقویت شد و نیز قبیله «نفزاوه» به کمک او آمد، توانست شورشیان را سرکوب کند. زیادة الله در سال 212 ق با ناوگان عظیمی به فرماندهی قاضی اسد بن فرات، تدارک دید و با روانه کردن آنها به سوی جزیره، «سیسیل»، «ساراکوسه» را پس از محاصره دریایی و زمینی به تصرف خود درآورد; ولی در هنگام محاصره «ساراکوسه» زخم هایی بر او وارد شد که به مرگ او انجامید.
گویند علت تهاجم وی به «سیسیل» تحریکات افیموس، فرمانده بیزانسی بود. او به سبب اختلافی که با حاکم بیزانسیِ «سیسیل» داشت به همراه فرماندهان نظامی دیگر دست به شورش زد و چون برخی از یارانش او را تنها گذاشتند، به سوی قیروان گریخت و خود را به زیادة الله معرفی کرد تا راهنما و کمک او در امر فتح جزیره «سیسیل» باشد . زیادة الله در 51 سالگی در قیروان درگذشت.[2]
عباس بن مأمون
عباس بن عبدالله مأمون بن هارون الرشید عباسی، در زمان حیات پدرش فرماندهی برجسته بود. پدرش در سال 213 ق او را والی «جزیره» و مناطق مرزی و مراکز فرماندهی نظامی قرار داد. مأمون، برادرش معتصم را در امر ولایت عهدی بر عباس ترجیح می داد. چون مأمون درگذشت و معتصم به خلافت رسید، بسیاری از بزرگان و فرماندهان از بیعت با وی خودداری کرده و از عباس بن مأمون حمایت کردند. از این رو، معتصم او را فرا خواند و از او بیعت گرفت با این کار مردم آرام شدند.
عباس در آن جا ماندگار شد تا این که معتصم برای دیدار از مراکز نظامی رهسپار آن سامان شد. عباس برای کشتن معتصم، افشین و اشناس با عده ای از فرماندهان همداستان شد. زمانی که معتصم از این توافق (توطئه قتل) آگاه شد، عباس و یارانش را دست گیر و در شهر «منبج» زندانی کرد و آب بر ایشان بست. آنان در زندان و در اثر تشنگی مردند.[3]
مسعود بن ارسلان لخمی
مسعود بن ارسلان بن مالک لخمی، از امیران ارسلانی لبنان بود. وی در منطقه «سنّ الفیل» ـ که نزدیک بیروت قرار داشت ـ می زیست. در سال 183 ق به سرزمین «شویفات» کوچ کرد و آن جا را آباد نمود. حکومت و امارت عشایر اطراف بیروت به او منتهی می شود.
وی، مأمون عباسی را در سال 216 ق در سفر مصر همراهی کرد. در این سفر، مأمون خرد و دلیری او را پسندید و ولایت «صفد» و نواحی اطراف آن در لبنان را به او واگذاشت.
او در ادب و شعر دستی داشت و در 78سالگی در «شویفات» درگذشت.[4]
[1] . تاریخ طبری و ابن اثیر، رویدادهای سال 201 ـ 223 ق ; الفرق بین الفرق، ص 266 ; العبر، ج 1، ص 386 ; المقدسی، البدء والتاریخ، ج 6، ص 116 ; الفهرست، ص 480 ; مروج الذهب، ج 3، ص 442 ; ابن خلدون، ج 3، ص 549 ; بروکلمان، تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص 199، 201 و 209 ; دائرة المعارف الاسلامیه، ماده «الخرمیة».
[2] . الاعلام زرکلی، ج 3، ص 93 ; ابن خلدون، ج 4، ص 422 ; همان، ج 6، ص 328، 333 و 493 ; البیان المغرب، ج 1، ص 96 ; وازیلیف، العرب والروم، ص 67 ـ 69.
[3] . الاعلام زرکلی، ج 4، ص 35 ; تاریخ طبری، ج 9، ص 71 ; تاریخ ابن اثیر، ج 6، ص 489 ; ابن خلدون، ج 3، ص 561.