«لَا يَغْرَقُ فِي بُغْضِهِ، وَ لَا يَهْلِكُ فِي حُبِّهِ» اينطور نيست كه اگر نسبت به كسى بغض پيدا كند بيش از حدّ متعارف اغراق كند ابداً، خيلى پيشروى نمىكند و در حدّ معينى است؛ از آن طرف هم، وقتى كسى را دوست دارد طورى نيست كه خودش را هلاك كند، براى محبّتى كه دارد خودش را به آب و آتش نمىزند، يعنى نه در بغض و غيظ به جايى مىرسد كه خداى ناخواسته اختيار و كنترلش را از دست بدهد و نه در دوستى كردن، خودش را اذيت مىكند. مؤمن اين طورى است كه در هر دو مورد تعادل دارد و افراط و تفريط ندارد.
«وَ لَا يَقْبَلُ الْبَاطِلَ مِنْ صَدِيقِهِ» اگر چيزى باطل است مطلقاً باطل است ولو از رفيقش باشد و نبايد قبول كند. مؤمن اين صفت را دارد. رُك مىگويد كه آقا، من چيز باطل را قبول نمىكنم، تو دوست من هستى خب باش، دليل نمىشود كه هر حرفى را بزنى و هر كارى را انجام دهى، دوست من هم باشى كار باطل را نمىپذيرم، بارك الله.
«وَ لَا يَرُدُّ الْحَقَّ عَلَى عَدُوِّهِ» حقّ را از دشمنش هم كه باشد رد نمىكند. وقتى مىبيند كه دشمنش حرف حق مىزند مىگويد: قبول، چشم، منّتت را دارم. به او مىگويند: آقا، اين دشمنت است، مىگويد: خب باشد، حرف حق را بايد قبول كرد حالا از هر كه مىخواهد باشد. ببينيد، اخلاق ما اين است كه اگر با كسى مقدارى بد باشيم با اينكه خودمان هم مىفهميم كه طرف درست مىگويد امّا مىگوييم نخير، چنين است، بايد اينطور شود. انسان مؤمن نبايد اين حركت ها را داشته باشد؛ پس ببينيد درباره رفيق مىفرمايد باطل را قبول نمىكند و درباره دشمن مىفرمايد حق را رد نمىكند، ببينيد چقدر بيان عالى است.
«وَ لَا يَتَعَلَّمُ اِلّا لِيَعْلَمَ» حالا بياييم سراغ ما اهل علم، پيغمبر خدا(ص) مىفرمايد كه گاهى از خودت سؤال كن براى چه درس مىخوانى؟ آيا درس مىخوانى كه مثلاً سر ماه يك چيزى بگيرى؟ اگر جواب اين باشد اين نظر چقدر ضعيف است. چقدر براى مؤمن پست است كه بخاطر مال دنيا ارزش وجودى خودش را از